هر دو کارگردان، تنها دو ساخته بلند در کارنامهشان دارند... جالب آنکه هر دو فیلم، ساختاری متفاوت در اجرا و روایت داستان دارند؛ «ریسمان باز» نخستین فیلمی است که فرار یک گاو را در بسته موقعیتی خیابانی و در فضاهای کمتر تجربه شدهای در سینمای ایران به نمایش میگذارد و «حقیقت گمشده» راوی ماجرای پیوند عضو و گرفتاریهای 3 خانواده به شکل موازی است؛ با گوشهچشمی به فیلم موفق «21 گرم» (آلخاندرو ایناریتو) با قصهای تقریبا مشابه و البته گیرایی و جذابیت بسیار بیشتر.
اما چرا فیلم احمدی با استقبال سردی از سوی منتقدان و تماشاگران مواجه شده است؟
دلیل سادهای میتوان برای این واقعه یافت؛ فیلمنامه فیلم دچار آشفتگی و ازهم گسیختگیهای بیقاعده و قانونی است که منجر به عدمانسجام روایت میشود. جالب اینکه فیلم 5 فیلمنامهنویس دارد ولی نویسندگان نتوانستهاند به کمک فضای آشفته فیلم بیایند و روایتی سر راست و دلنشین از رویدادی تلخ و تاثیرگذار به مخاطب عرضه کنند.
فیلم با صحنه تکاندهنده و غافلگیرکننده تصادف اتومبیل شروع میشود که تماشاگر تصور میکند شاهد فیلمی سرگرمکننده خواهد بود ولی توقع مخاطب با دیدن صحنههای کند و کشدار و غیرضروری زجر یک مجروح جنگی- که تا پایان فیلم جانباز بودن او پنهان میماند- فروکش میکند. با گذر از سکانس بیمارستان، دوباره با ورود به خانه دکتر مسعود کیا (حمید فرخنژاد) و حلقآویز کردن خود، داستان همگام و همراه با توقع تماشاگر، اوج میگیرد و این بار کمی بیشتر مجال مییابد، تا جایی که به 6 ماه بعد میرویم و تعقیب و گریزهای دکتر کیا علیه لیلا مقدم (پریوش نظریه) آغاز میشود اما اینبار پس از به پایان رسیدن لحظههای مهیج و نسبتا قابل اعتنا، چنته فیلم تا انتها خالی میماند و چیزی برای عرضه ندارد.
درست از اینجا و بعد از نخستین رودررویی کیا و لیلا و مکالمه کوتاهشان، غرولندهای ناتمام تماشاگر به گوش میرسد که «پس کی فیلم تمام میشود؟». با هر فیداوت فیلم، تماشاگر نفس راحتی میکشد و منتظر روشن شدن چراغهای سالن میماند تا هرچه سریعتر صندلی خود را ترک کند ولی داستان بیآنکه حرف تازهای برای گفتن داشته باشد، هنوز ادامه دارد. تماشاگر حالا همه آنچه را که میخواسته بداند، فهمیده و منتظر روشن شدن نکته مبهمی نیست تا بداند کدام حقیقت است که در زندگی این آدمهای عصیانزده گم شده. با این حال وقتی در پایان، حقیقت گمشده برملا میشود، گویی تماشاگر در تمام طول فیلم گول خورده و بیهوده به انتظار نشسته است... . واقعا چه تفاوتی دارد کلیه را چه کسی به کیا اهدا کرده باشد؟ اینجا مشکل، اصلا فرد اهداکننده نیست. مشکل اصلی، زنده ماندن کیا پس از بدبختی بزرگی است که گریبانگیرش شده.
دکتر کیا براساس سوءتفاهمی، پس از حادثه هولناک تصادف اتومبیل و مرگ همسر و فرزندانش، دچار این توهم است که مردی به نام رضا مقدم (حبیب دهقاننسب) با اهدای کلیهاش به او باعث ادامه این زندگی پررنج و عذاب شده و حالا کیا در پی یافتن پاسخ این پرسش که چرا مقدم چنین لطفی را به او کرده است؟ با درگذشت مرد اهداکننده کلیه، داستان اصلی میتواندبه پایان برسد. کیا از همسر مقدم به خاطر مزاحمتهایش عذرخواهی میکند و همهچیز به سادگی حل میشود، پس چه لزومی دارد فیلمنامهنویسان و کارگردان، توجه تماشاگر را به ادامه داستان - اگر ادامهای برایش قائل باشیم- جلب کنند؟ آیا تماشاگر باید منتظر شنیدن توصیههای بدیهی لیلا در فصل گورستان باشد که بله، زندگی ادامه دارد و نباید غصه از دست رفتن آن را خورد و لابد وقت رفتنشان رسیده بود و حتی احتیاط بیشتر کیا در رانندگی، مانع مرگ اعضای خانوادهاش نمیشده است.
شــعارزدگــی اسـاسیتـریـن مشکل دیالوگهای فیلم است. این سادهانگاری در روایت و سادهلوحپنداری مخاطب، فیلم را نهتنها از آثار مشابه متمایز نمیکند که حتی موجب سقوط آن به پلهای پایینتر از جایگاه اصلیاش میشود. حال سوال اینجاست که در چنین موضوع سادهای جایگاه و اصولا کارکرد آن زوج جوان همسایه لیلا چیست که دوربین حتی برای لحظاتی، خط اصلی قصه را رها میکند و وارد زندگی شخصی آنها میشود تا مشکل بچهدارنشدنشان را دنبال کند و پایانی دلنشین و عبرتآمیز برای زوجهای احتمالی تماشاگر فیلم رقم بزند؟!
شاید حضور پیمان (احمد مهرانفر) و سارا (مریم رهبری) را بتوان اینگونه توجیه کرد که چون دکتر کیا، همسر و دخترش را به عنوان تنها نقطه امید زندگیاش، از دست داده و از طرفی لیلا مقدم، نیز همسرش را از دست داده و دخترش یتیم مانده، بد نیست شاهد زوجی باشیم که هر دو در سلامت کاملاند و فرزندی را که در راه دارند پس میزنند، تا چنین تمهیدی، تاکیدی بر جریان داشتن زندگی و امید به آینده باشد ولی ناگهان پزشک محترمی که ابتدا قصد سقط جنین بچه را دارد، پیمان را که برخلاف سارا مخالف بچهدار شدن است، ارشاد و او را از تصمیمش منصرف میسازد.
«حقیقت گمشده» با «21 گرم» تنها در برخی از نماها و نحوه روایت داستان شباهتهای اندکی دارد. فیلم با وجود ضعفهایش بیانگر دغدغههای کارگردانی تجربهگرا و نوجو است. بازیهای بازیگران و فیلمبرداری از جمله نقاط قوت فیلم هستند. حمید فرخنژاد اگر چه با حضورش در چنین اثری، گامی به عقب برداشته ولی دستکم در کیفیت بازیاش مثل همیشه هنرمندانه و موفق عمل کرده است. بازی او در سکانس خودکشی و بعدتر کلافگیهای ذهنیاش از ناتوانی ملاقات با رضا مقدم، مثالزدنی و به یاد ماندنی است.
از آنجا که فیلم دیالوگهای محدودی دارد و به شدت به بازی مبتنیبر میمیک چهره متکی است، فرخنژاد نتوانسته تمام انرژیاش را صرف بازی حسی کند و البته از چالش با ته لهجه جنوبیاش در چنین نقشی مصون بماند. پریوش نظریه نیز در نقش زنی داغ دیده، نگران فرزند و دلسوز مردم، بسیار موفق عملکرده است؛ نگاه کنید به بازیاش در نمایی که به سراغ کیان میرود تا دلیل مزاحمتهای او را جویا شود و سماجت اولیهاش برای دانستن موضوع و ناگهان گریزش از دلهره برملا شدن حقیقت، که اجرای بینقصی دارد. فیلمبرداری فیلم نیز که توسط خود کارگردان انجام گرفته، به خصوص در نماهای روی دست، قابل توجه است.
نماهای پر از لرزش و تکانهای شدید در اتومبیل، خیابان و منزل کیا به فضاسازی فیلم کمک فراوان و دوربین را همراه و همدرد شخصیت اول فیلم کرده است. از نمونههای خوب تصاویر فیلم میتوان به نمای مرگ دختر کیا اشاره کرد؛ جایی که دوربین با حسی از اندوه و نگرانی از اتاق بیرون میآید و پشت دیوار پنهان میشود تا شاهد مرگ دختر نباشد. در عوض موسیقی فیلم یکی از نقاط ضعف فیلم است.
موسیقی محمدرضا درویشی با تکرار یک ملودی سرسامآور، مثل وصله ناجوری به فیلم پیوند خورده و از بار احساسی و دراماتیک نماها کاسته است. از دیگر ضعفهای فیلم صداست. صدای فیلم بیش از حد معمول غلو شده است، به طوری که در لحظاتی باعث آزار تماشاگر میشود. در سراسر نماهای بیمارستان، صدای نفس کشیدن پر درد و رنج مقدم، اعصاب تماشاگر را میآزارد. کمی بعد صدای تقلای کیا برای بستن دست و پای خویش و خودکشیاش، تماشاگر را به همین حال مبتلا میکند و از آن پس تا انتها، فیلم پر از صداهای مزاحم و اضافهای است که بسیار بلندتر و غلو شدهتر از حد معمول شنیده میشوند. صدای زن از پشت آیفون، صدای تردد اتومبیلها در خیابان، دستگاههای پزشکی در بیمارستان، ضربه زدن لیلا به شیشه اتومبیل و...
کارکردهای مناسب و منطقی خود را دارند ولی آیا نمیشد زمان شنیده شدن صدای این سکانسها را کوتاهتر کرد یا حداقل فرکانس آنها را کمی پایینتر گرفت که موجب آزار روحی تماشاگر نباشد؟ تمام صداهای فیلم در خدمت فضای روحی آشفته و مصیبت دیده شخصیتها هستند و ناتوانیهای درونی کاراکترها به خصوص دکتر کیا را از تحمل حوادث پیش آمده، بازگو میکنند و اصلا این حجم سروصدا از همان نماهای آغازین فیلم با داد وقال بچهها و بگومگوی دکتر کیا و همسرش در اتومبیل آغاز میشود ولی ای کاش در پرداخت نهایی، این صداها قدری تلطیف میشدند تا تماشاگر مجبور نباشد خود نیز به عنوان یکی از آدمهای فیلم در سرنوشت آنها و با غم و غصهشان شریک شده و عذاب بکشد و در سالن سینما، فقط یک تماشاگر صرف بماند که پای حقیقتی نشسته که گم شدنش، مهمتر از بازگشت سرمایه تهیهکننده فیلم نیست.